جدول جو
جدول جو

معنی کاتب خراسانی - جستجوی لغت در جدول جو

کاتب خراسانی
(تِ بِخُ)
محمد بن عثمان. نوشته اند که معاصر حکیم عنصری بلخی و شاگرد ابوالفرج سگزی بوده و غالباً به خمول میل مینموده زیاده از حالش اطلاعی نیست. ازوست:
من قصایده:
ای دوست عاشق از بر تو زار میرود
دل پر ز رنج و حسرت و تیمار میرود
بی یار و دل منم خنک آنکس که در جهان
با دل همی خرامد و با یار میرود
خوبی همه بمجلس تو آید ای عجب
آری سزا بنزد سزاوار میرود
من تغزّلاته:
حلقه حلقه مشک دارد بر کنار ارغوان
توده توده لاله کارد بر کنار ضیمران
تیره گشت از خدّ او ماه دو هفته بر فلک
طیره گشت از قدّ او سرو سهی در بوستان
گه سخن گوید بمجلس چون عطارد بیدهن
گه کمربندد به میدان همچو جوزا بی میان
جز زنخدانش شنیدستی ز سیم ساده گوی
غیر زلفش دیده ای از مشک سوده صولجان.
پوشیده نماناد این چند بیت از این تغزّل بنام دیگری نیز مذکور و مسطور است ولی در تذکرۀ درویش حسین نوری کاشانی بنام وی دیده شد و با وجود شبهه ثبت گردید العلم عندالله. (مجمعالفصحاء ج 1 ص 485). چنین شخصی در لباب الالباب و تذکرۀدولتشاه یاد نشده، و ظاهراً هویت او با محمد بن عثمان عتبی کاتب (لباب الالباب ج 2 ص 287) معاصر بهرامشاه خلط شده است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(ظِ مِ خُ)
آخوند ملا کاظم خراسانی، آخوندملا محمد کاظم خراسانی عالم محقق و فاضل مدقق از اکابرعلمای امامیه که جامع علوم عقلیه و نقلیه بود و در سال 1255 ه. ق. در طوس متولد گردید و در بیست و دو سالگی به تهران رفت و علوم عقلیه را از اکابر فن فراگرفت. سپس به نجف رفته و مدتی اندک در حوزۀ درس فقه و اصول شیخ مرتضی انصاری حاضر شد و پس از وفات او نزد میرزا محمد حسن شیرازی تلمذ نمود و پس از آنکه میرزای شیرازی به سامرا مهاجرت فرمود صاحب ترجمه بتدریس جمعی از طلاب دینیه اشتغال ورزید تا شمارۀ حاضرین حوزه اش از هزار تن متجاوز گردید و صدو بیست تن از آن جمله مجتهد مسلم بودند و در اواخر آوازه اش عالمگیرو مسلم برنا و پیر و مرجع تقلید امامیه بود و به خلع محمد علی شاه قاجار و وجوب اتحاد مابین امت اسلامیه حکم قطعی داده و در نجف الاشرف سه مدرسه بنا نهاد و تألیفات منیفۀ او بدین شرح است: 1- الاجازه 2- الاجتهاد و التقلید. 3- التکمله للتبصره. 4- حاشیه بر اسفارملاصدرا. 5- حاشیۀ رسائل شیخ مرتضی انصاری. 6- حاشیۀ مکاسب شیخ. 7- القضاء والشهادات. 8- کفایهالاصول.
و اشهر آنها کتاب آخری است که در تمامی اقطار در نهایت اشتهار و از حال حیات خود مصنف تا حال چندین مرتبه چاپ شده و مرجع افاده و استفادۀ علمای دینیه و طلاب محصلین علوم شرعیه بوده و از منظم ترین کتب تدریسیه میباشد و شیخ علی قوچانی وشیخ محمد علی قمی و شیخ محمد حسین اصفهانی و شیخ عبدالحسین آل شیخ اسدالله و شیخ مهدی جرموقی و میرزا ابوالحسن مشکینی و حاج میرزا سید حسن رضوی قمی و دیگر اکابر وقت و فحول عصر شروح و حواشی بسیاری بر همین کتاب کفایهالاصول نوشته اند و صاحب ترجمه در روز سه شنبۀ بیستم ذیحجه 1329 ه. ق. در نجف اشرف وفات کرد و در مقبرۀ حاج میرزا حبیب الله رشتی مدفون گردید. (از ریحانه الادب ج 1 ص 16). و رجوع بتاریخ مشروطۀ ایران نوشتۀ احمد کسروی چ چهارم ص 31، 33، 259 شود
لغت نامه دهخدا
(مِ لِ خُ)
مؤلف ریاض العارفین آرد: اسم شریفش ملامحمد اسماعیل و اصلش از قریۀ ارغد بوده و سالها تحصیل کمالات نمود. به صحبت اکابر دین مبین و ناهجان مناهج یقین رسید و طریقۀ مشایخ سلسلۀ علیۀ ذهبیۀ کبرویه را برگزید و در کمالات نفسانی و روحانی مرتبۀ عالی یافته ارادت به جناب سیدعالم شاه هندی که از فحول فضلا و علما و عرفای عهد بوده داشته است. به صحبت جناب سید قطب الدین تبریزی فارسی و آقامحمدهاشم خلیفۀ او و آقا محمد کازرونی نیز رسیده و بمرتبۀ کمال ترقی نموده و در نظم وجدی تخلص میفرموده است و در سنۀ... رایت سفر آخرت برافراشته و گاهی به طریق مثنوی طبع آزمایی میفرموده است و مثنوی مختصری از او دیده شد و این چند بیت از آن گزیده شده است،
آتش عشق از درون شد شعله ور
پرتوش ز اندیشه ها بر کرد سر
هر نفس از پردۀ ساز دگر
گونه گونه آرد آواز دگر.
رباعی زیر نیز از اوست،
ای آنکه بدلبری تویی بالادست
عمری است که گشته ام بدامت پابست.
پایی بسرم نه که فتادم از پا
دستی بدلم رسان که رفتم از دست.
(ریاض العارفین ص 278)
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ بِ خُ)
میرزا محمدباقر. اصلش از خاوران و از مردم راز و قوش خانه خبوشان بود. در آغاز جوانی به تهران آمد و به کسب علم و ادب پرداخت ودر علوم ریاضی و طبیعی نیز مقامی یافت. محمدحسین خان قاجار مروزی و سایر رجال دربار فتحعلی شاه را در حق او عنایتی بود. وی در هفتادسالگی به سال 1272 هجری قمری درگذشت. دیوانش جمع نگردیده است. از قصاید اوست:
شب دوشین به هجر روی دلبر
نهادم سر به زانو دیده بر در
ز شور آن نگار پرنیان پوش
ز خار و خاره ام بالین و بستر...
(از مجمع الفصحاء ج 2 صص 426-427).
و رجوع به همان مأخذ شود
لغت نامه دهخدا
(اِنُ عَ)
ابوالفضل محمد بن العمید ابی عبدالله الحسین بن محمد الکاتب الخراسانی. پدر او مردی از اهل فضل و ادب و صاحب ترسل بود و بعادت اهل خراسان لقب تعظیمی عمید و وزارت مرداویج داشت و پسر او ابوالفضل 328ه. ق. بجای ابوعلی بن القمی بمقام وزارت رکن الدوله ابوعلی حسن بن بویۀ دیلمی رسید. او را در علم نجوم و فلسفه ید طولی بود و در ادب و ترسل هیچ کس از مردم زمانه بپایۀ او نرسید چنانکه او را جاحظ دوم گفتندی، و یکی از اتباع او صاحب بن عباد مشهور است و او لقب صاحب بمناسبت صحبت با ابوالفضل یافت. و ثعالبی در یتیمه گوید بدئت الکتابه به عبدالحمید و ختمت بابن العمید. و آنگاه که صاحب بن عباد از سفر بغداد بازگشت وی را پرسیدند که بغداد را چگونه یافتی ؟ گفت: بغداد فی البلاد کالاستاذ فی العباد، و صاحب همیشه از او بلفظ استاد تعبیر میکرد. ابوالفضل سائسی مدبر و کارشناسی ماهر در امور ملکی بود و جماعتی از مشاهیر شعرا از اصقاع بلاد اسلامی بخدمت او شتافتند و به نیکوترین مدایح او را مدح گفتند، از آن جمله صاحب عباد و ابوالطیب متنبی که در ارّجان بخدمت او پیوست و قصائد چند در مدح او بسرود و ابن عمید در صلت قصیده سه هزار دینار بدو داد. و ابونصر عبدالعزیز بن نباتۀ سعدی در ری درک خدمت او کرد. و راجع بقصیدۀ رائیۀ ابن نباته افسانه ای ساخته اند که ابن خلکان آنرا تکذیب میکند. او درسال 344 با لشکر محمد بن ماکان جنگ کرده و شکست خوردو ری و اصفهان را از دست بداد ولی بعد این دو شهر را بازگرفت و محمد بن ماکان را اسیر کرد. در سال 355 جمعی از مردم خراسان به قصد جهاد با روم به ری آمدند و از رکن الدوله طلب یاری کردند و ابن عمید با همه مطامع آنان مساعدت نکرد و آنان دست به غارت و تاراج بردند و ابن عمید را در خانه او مجروح کردند و رکن الدوله خراسانیان را بشکست و بپراکند و رؤسای آنان رااسیر کرد و در سال 359 ابن عمید با لشکری برای جنگ حسنویه سردار کردی بیرون رفت و در صفر 360 و بقولی در سال 359 در ری یا بغداد درگذشت. ابن الندیم گوید اوراست: کتاب دیوان الرسائل و کتاب المذهب فی البلاغات
لغت نامه دهخدا
خالد بن یزید کاتب خراسانی. اصل او از خراسان و منشاء وی بغداد است. او در اول کاتب جیش بود سپس محمد بن عبدالملک زیات وزیرعمل بعض ثغور داد. و او را با ابوتمام طائی مهاجات و مشاعرات است. و گویند وقتی در راهی آواز مغنیه ای بشنید که می سرود:
من کان ذاشجن بالشام یطلبه
ففی سوی الشام امسی الأهل والشجن.
او را از شنیدن این نغمه گریه افتاد و چندان گریست تا از خویش بشدو چون بخود بازآمد عته و اختلاطی در وی پدید آمده بود و دیوانگی او را اسباب دیگر نیز گفته اند. و از گفته های اوست:
قضیب بان جناه ورد
تحمله وجنه و خد
لم اثن طرفی الیه الاّ
مات عزاء و عاش وجد
ملّک طوع النفوس حتی
علمه الزهو حین یبدو
واجتمع الصد فیه حتی
لیس لخلق سواه صدّ.
و ابوتمام او را هجائی کرده که از آن جمله است:
شعرک هذا کله مفرط
فی برده یا خالد البارد.
و او در هجاء ابوتمام گوید:
یا معشرالمرد انّی ناصح لکم
و المرء فی القول بین الصدق و الکذب
لاینکحن ّ حبیباً منکم احد
فان ّ عجانه اعدی من الجرب
لاتأمنوا ان تعودوا بعد ثالثه
فترکبوا عمداً لیست من الخشب.
و هم خالدراست:
کبد شقها غلیل التصابی
بین عتب و جفوه و عذاب
کل یوم تدمی بجرح من الشو -
ق و نوع مجدّد من عتاب
یا سقیم الجفون اسقمت جسمی
فاشفنی کیف شئت لا بک ما بی
ان اکن مذنباً فکن حسن العف
-و او اجعل سوی الصدود عتابی.
و باز او راست:
یا تارک الجسم بلاقلب
ان کنت اهواک فما ذنبی
یامفردا بالحسن افردتنی
منک بطول الشوق و الحب ّ
ان تک عینی ابصرت فتنه
فهل علی قلبی من عتب
فحسبک الله لما بی کما
انک فی فعلک بی حسبی.
ابوسلالۀ شاعر گوید: آنگاه که خالد دیوانه بود وی را در راهگذری به بغداد دیدم سواربر نی، مبطنه ای در بر و قلنسوۀ سیاه بر سر و انبوهی کودکان بر دنبال که او را می آزردند و چون آزارشان فزونی میگرفت او با آن قصبه که مرکب و برنشست خود می پنداشت بدیشان حمله میکردو کودکان می پراکندند. من اطفال را از او براندم وبه بستانی نزدیک بردم و بنشاندم و خرما خریدم. بنشست ونفس تازه کرد و لختی خرما بخورد. سپس او را گفتم خواهی بیتی چند از گفته های خود مرا انشاد کردن ؟ او سر بجنبانید و قطعۀ زیرین خواندن گرفت:
قدحاز قلبی فصار یملکه
فکیف اسلو و کیف اترکه
رطیب جسم کالماء تحسبه
یخطر فی القلب منه مسلکه
یکادیجری من القمیص من الن
نعمه لولا القمیص یمسکه.
وفات خالد به بغداد در سال 269 هجری قمری بود
لغت نامه دهخدا
(فَ دُدْ دی)
کاتب خراسانی. در خدمت سلطان سنجر ملازمت داشته و رایت شاگردی انوری را برمی افراشته است و نیز سلطان مسعود بن محمد بن ملکشاه را مدح کرده است. در کمالات معروف روزگار خود بوده و از اشعار خوب او مسمطی است که در آن لغت های ’دست’ و ’پای’ را در مصراعهای بند اول التزام کرده است و در بند دوم ’شب’ و ’روز’ را و همچنین در بندهای دیگر کلمات دیگر را. و این دوبیتی معروف که در قدح پیش بینی طوفان توسط انوری است اثر طبع فریدالدین است:
گفت انوری که از مدد بادهای سخت
ویران شود عمارت و که، بر سر ثری.
در روز حکم او نوزیده ست هیچ باد
یا مرسل الریاح تو دانی و انوری.
نیز او را پس از شکست سلطان سنجر از لشکر گورخان ختایی و نجات او به دست ملک تاج الدین ابوالفضل سیستانی یک رباعی جالب است:
شاها ز سنان تو جهانی شد راست
تیغ تو چهل سال ز اعدا کین خواست
گر چشم بدی رسید آن هم ز قضاست
کآن کس که به یک حال بمانده ست خداست.
(از مجمع الفصحای رضاقلی هدایت چ سنگی تهران ج 1 ص 377 به اختصار). ظاهراً این شعر مربوط به حکم نجومی انوری از شاعر دیگری است و مؤلف مجمع الفصحاء به اشتباه آن را به فرید کاتب نسبت داده است
لغت نامه دهخدا